107 neveshtehaye man
قرآن را فرا گیرید که بهترین سخن است و در آن تفقّه کنید که بهار دلهاست واز روشنی آن شفا بجویید که شفای سینه هاست . [امام علی علیه السلام]

عاشق که میشوی**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 96/7/5 10:10 صبح

وقتی عاشق میشوی،،
خودت ،،ازبین میروی!
خاسته ها و تمایلاتت خواه و ناخواه رنگ دگری به خود میگیرند..
سلایقت از نوع دگری میشوند و حقایق وجودت تغییر هویت میدهند..
خودت را میمیرانی..
و از نو متولد میشوی!
با خاسته ها و تمایلات وزین تر؛؛
سلایق خاستنی
و در نهایت،،
حقایق وجودیه خاستنی تر
از نو متولد میشوی،
تا جهانت رنگ و بوی عاشقی بگیرد ..
تا عاشقانه زندگی کنی
و دنیا را ببینی
آنگونه که باید....

هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی :

عادت بچگانه ی زندگی**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 96/7/5 10:8 صبح

زندگی نه آن شهد شیرینی ست که جان بر کف به استقبالش برویم و نه جام شوکران است که نگاه مان را ازآن دریغ کنیم..
زندگی برای امتحان ماست..
قابلیت مارا میسنجد!
مثل کودک است; زود قهر میکند و زود هم میبخشد،،
خوب تا میکند زمانی که میبیند مشکلاتش را با جان خریده ای تا گره ای نه چندان کور، از آن باز کنی..
گاهی حتی با آبنبات چوبی اش غافلگیرت میکند..
و قهر میکند زمانی که غرلند کنان از کنارش رد شوی و با او طرح‌دوستی نریزی
آنوقت آن‌روی خشنش را نشانت میدهد و سنگ جلوی پایت میشود..
در آن هنگام کاری به آستانه ی تحملت ندارد..
و آنقدر جولان میدهد تا با او و مشکلاتش سازگار شوی..
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی :

نرده ی چوبیه خاطراتم**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 96/7/5 10:2 صبح

زیباترین نرده ی چوبی ،نرده ی چوبیه خاطرات من بود که
در حوالیه خانه ی"او" قرار داشت..
نرده ای که عاشق صف بستن گنجشکان روی چوب اولش بود،انگار میخواست لحظه ی دیداره ما را عاشقانه تر جلوه دهد.
همانی که به بهانه ی چشمه ی کنارش ..مرا با سبوی خالی به سوی خودش میکشاند و تلاش میکرد تا به من بفهماند که آن آب مزه ی بهتری دارد..
شاید میخاست لحظه ی دیداره ما ، راحت تر بنا شود..
همان نرده ی چوبی که راغب بود عطر دستان"او"با رایحه ی چوبش عجین شود ..
شاید میخاست نقش آن صحنه را در خاطرم حک کند..
نرده ی چوبیه دوست داشتنیه خاطرات من..
شریک خاطرات شیرینم،،
چه دل خوشی هایی برایم ساخت؛؛؛
یاد آن دوران پراز عشقُ و عطرِگذشته بخیر
دورانی که هرروز و ساعتش یک‌رنگ بود..
هر یک رنگی که با دیدن "او"هزار رنگ میشد..
و آن نرده ی چوبی به آن هزاررنگ جلا میبخشید و تیره ترِشان میکرد..

هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی :

عشق**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 96/7/5 9:56 صبح

عشق آن نیست،که از مدح و غزل ز وصف او کم نزنی
عشق آن نیست،که محوش شوی و دو چشم برهم نزنی
عشق آن است،که چون پیدا شود آن روی دنیا یک به یک
استوار چون کوه،در جوارش باشی و،،،لحظه ای دم نزنی

هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی :

فقط برای تو میخندیدم**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 96/7/5 9:54 صبح

اگر دختر زمان های قدیم بودم..
اگر مجبور بودم هنگام خروج از خانه ام،،
پیچه به صورتم ببندم..
اگر قرار بود خطری مرا تهدید کند‌..
اگر قرار بود لبخند از از هر کسی پنهان کنم،،
اگر قرار بود با دیدن کسی قبلم بلرزد
اگر قرار بود با دیدن او تهی شوم
اگر میشد با دیدنش همه ی این نگرانی ها از وجودِ مضطربم‌پر بکشد..
ترجیح میدادم آن شخص تو باشی..
یا به زمان من‌می آمدی..
یا به زمان تو می آمدم
خطرها را به جان میخریدم تا لحظه ای قلبم بلرزد"
نقاب میبستم اما نه برای تو
میخندیدم اما
..فقط برای تو..

هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی :

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >