خدای قادر**
من به تصدق همان خدایی،
که تو را برایم،
از دورترین نقطه ی ناممکن،،
"ممکن"گردانید..
هانیه بابایی لاجیمی**
کلمات کلیدی : تصدق، خدا، ناممکن، ممکن، دور، نقطه، ی، دور
107
من به تصدق همان خدایی،
که تو را برایم،
از دورترین نقطه ی ناممکن،،
"ممکن"گردانید..
هانیه بابایی لاجیمی**
کودکی،،
دنیای متفاوت آبنبات چوبی!!
چقدر شیرین بود روزهای بارانی ات!
نه آسمانت دلگیر بود و نه بارانت معنای غم داشت..
کودک که باشی،،
باران، برایت میشود چتر رنگی!
میشود،دیدن رنگین کمان!
میشود دویدن با سرعتی که گمان میکنی هیچ متحرکی به گرد پایت هم نمیرسد...
میشود خواندن آوازی که فکر میکنی شنیدنش هرشنونده ای را به وجد میاورد!
خلاصه آن که باران ، برایت میشود ،یک روز خاطره انگیز!
از دوران کودکی که بگذریم،،
باران فقط یک پنجره میخواهد و یک فنجان چای داغ..
نه رنگین کمانش پیداست،
و نه چتر رنگی دارد!
نه شوق دویدن داری ،
و نه صدای گوش نوازی برای خواندن!
همه ی لطفش به آنست که تو را ببرد؛
بار دیگر،
به همان روز خاطره انگیز..
هانیه بابایی لاجیمی**
بهاری باد؛
مهری که،
مهر مرا
به دلت انداخت..
هانیه بابایی لاجیمی**
از میان تمام انسانهای بیشمار کره ی خاکی،،،
نمیدانمبر حسب کدام منطق،،
تو برگزیده و سهم من شدی..
حتی نمیدانم..
اتفاقی امده ای و یا حکمت خدایی!
آیا قسمت من بوده ای ،،
یا بخشی از سرنوشت منی..
هر چه هستی،
خوش قدم وارد شدی
ورودت،بر من مبارک!
جزئی از من بودی
و اینک،
تمام منی..!!!
هانیه بابایی لاجیمی**
دست در دست من از ابتدا،
پا به پای تو، تا انتها.....
خلاصه ی تمام دوست داشتن ها،همین است..
امضا:هانیه بابایی لاجیمی**