107 neveshtehaye man
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیازماى تا دشمن آن گردى ، [ و بعضى این جمله را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند : و آنچه تأیید مى‏کند از سخنان امیر مؤمنان ( ع ) است روایت ثعلب از ابن اعرابى است که مأمون گفت : اگر على ( ع ) نگفته بود « اخبر تقله » مى‏گفتم « أقله تخبر » . ] [نهج البلاغه]

تو که نباشی**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 97/8/2 2:49 عصر

تو که نباشی،
دیدنِ باران های بهاری، چه لطفی دارد؟
شب های تابستان هم میشود طولانی ترین شب های سال!
عصرِ پاییزی نیز بی اندازه دلگیر و غیر قابل تحمل میشود!!
می ماند زمستان؛
که حتی
روزهایش هم بسیار
سرد و تاریک است!
میبینی؛
تو که نباشی ،دیدن هیچ کدام ازاین فصل ها لطفی ندارد..
همه شان سرد و دلگیر است!
تو باید باشی تا بشود با تو ، بدون چتر زیر باران بهار دوید و لذت خیس شدن را تجربه کرد!
باید باشی تا بشود با تو در شب های مهتابی تابستان هم قدم شد و ماه را نشان داد!
باید باشی تا بشود با تو، دراز به دراز بر روی برگ های نارنجی پاییز خوابید و گوش به صدایشان سپرد!!
تو باید باشی تا بشود باتو پس از ساعت ها برف بازی با همان دستان قرمز،لذت نوشیدن چای داغ را تجربه کرد!
اری؛
تو باید باشی؛
تا هر فصلی رنگ خودش باشد..
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی : زمستان، بهار، تابستان، ماه، پاییز، باران بهاری، برف، برف بازی، عصر پاییزی، شبهای مهتابی، فصل، فصل ها

لبخند خورشید**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 97/7/26 11:36 صبح

امروز،،
چه نیک میتوانم
معنای لبخند خورشید را،،
درک کنم؛
آخر میدانم به چه میاندیشد!
بین خودمان بماند،،
بارها تو را در همین پیاده رو آرزو کردم و
او نیز
شاهد این ماجرا بود..
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی : لبخند، لبخندخورشید، ماجرا، پیاده رو، شاهد

باران اشعار منی**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 97/7/23 5:58 عصر

تو همانند بارانی؛
از همانها که عاشقانه به پنجره میکوبد
تا مستانه
حضورش را نوید دهد..
از همانهایی که با شنیدن صدایش،خرامان در پی آن میدوی تا با رویی گشاده،پذیرایش باشی..
آری تو مثل همان بارانی؛
صدایت آرام جان است و
آغوشت بوی طراوت میدهد..
تو مثل همان بارانی و من
زمینی تشنه ام که حیاتش‌ بسته به کرم توست..
مرا ببین؛
و قطراتت را بر من ارزانی بدار...
بارها و بارها بر من ببار
من این تکرارها را دوست دارم..
با همین باریدنهاست که جانی تازه در من دمیده شده
و بار دگر احیا میشوم..
تو خوب ‌میدانی
که روی زردم جز قطرات روشنا بخش تو درمان دگری ندارد..
پس بارها بر من ببار
و مرا در خود غرق کن..
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی : باران، عشق، آغوش، طراوت، زمین، زمین تشنه، تکرار، حیات، قطرات، باریدن

امشب**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 97/7/23 2:16 صبح

حال غریب امشبم،
آنقدر سنگین است که
هیچ بهایی توان پرداختش را ندارد..
دگر، نه نامهربانی هایت آزارم میدهد،،
و نه داغ هجران تو،
دلم را سنگین میکند..
باز امشب،،
در پیاده روهای تنهایی راه میروم و
تو را جستجو میکنم..
اینبار سرمست..
اینبار،،
راه میروم و با قدرت
هوای با تو بودن را
تنفس میکنم..
انقدر سر و دلم
به خیال با تو بودن خوش است
که شبهه ای
بر تو و رویای تو،
نیست..!
امشب سرمست توام..
راه میروم
و با ولع تمام
نامت را زمزمه میکنم..

میدانی

امشب،،
تنها شبیست که پس از دیدار با تو،
حال دلم،عجیب خریدار دارد..
آخر یقین دارم
نگاه های امشبت تعبیر دگری داشت..
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی : نگاه، نگاه تو، هجران، غم هجران، امشل، سرمست، دیدار، خریدار

صبح دل انگیز**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 97/7/21 11:27 صبح

لذت آغاز روزهایم ،با دیدن چشمانت ،صدچندان میشود؛چشمان قصه گویی که هرشب"
از رویاها برایم
میخوانند،،
تا مرا باری دیگر
به آغاز صبحی دل انگیز
برای وصال به آنها
سوق دهند...
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی : چشمان، چشمان_قصه گو، صبح، صبح دل انگیز، آغاز، سوق

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >