107 ما و باران** - neveshtehaye man
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] به سخنى که از دهان کسى برآید ، گمان بد بردنت نشاید ، چند که توانى آن را به نیک برگردانى . [نهج البلاغه]

ما و باران**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 97/8/16 12:46 عصر

دلم میخواهد بار دگر یک روز بارانی را با تو شریک شوم!
اصلا دلم تکرار همان عصرِ بارانی را میخواهد؛
من،
تو،،
و یک چتر قرمز،،،
در پیاده رو های خیسِ پاییز؛
یادت هست،،؟
تو نامم را صدا میکردی
و من برایت،،
گُر میگرفتم..
من غرق در عطرِ تنت بودم
و تو محو چشمانِ من..
میدانستی حال دلم خوب است؛
اما نمیدانستی هم قدم شدن با تو چه لذتی دارد...!!
باران باشد ،،چتر باشد،، تو باشی،، پاییز باشد،،،
همه چیز مهیا میشود برای عاشقی ..!
اصلا،،با تصورش هم،،،
دل،بی محابا پر میکشد برای باتوبودن!
من همان روز را میخواهم!
همان روز را، که دلم میخواست تقلای شیرینت را،،
برای بیرون آمدنم از زیر چتر،،
با ولع بچشم...
میخواهم بار دگر بخندی و بگویی چترت تنها، برای یک نفر جای دارد..
آری؛
تمام وجودم لک زده است برای مزاح های دلچسبت!!
دوست دارم بار دگر
مانند همان روز ،،
چترت را از ‌سرم برداری
و در آغوش باران رهایم کنی؛
سپس با صدای گرم مردانه ات بخندی و بگویی
"زیر باران بمان؛
آب روشنایی ست"
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی : باران، روشنایی، روشن، چتر، چترقرمز، لبخند، پیاده رو، پاییز، روزبارانی، شیرین