107 عاشقانه های من و تو و باران** - neveshtehaye man
سپارنده دانش نزد غیر اهل آن، مانندآویزنده گوهر و مروارید و طلا بر گردن خوکان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

عاشقانه های من و تو و باران**

ارسال‌کننده : haniye babaie lajimi در : 96/7/16 1:54 صبح

وقتی عاشقانه هایم با تو را مرور میکنم..بعضی از آنها بوی نم خاک‌میدهند ..
از آن جنس عاشقانه هایی که سه نفره ساختیمش..
من ، تو و باران"
چقدر خستگی ناپذیر بود..
پا به پای ما میدوید و میخندید !
یادت هست؟
همان روزی را که
دست هایمان درهم ،دل هایمان باهم"
در همان کوچه ی عریض دلربایی که انگار برای ماساخته بودنش،،

کوچه ای که با درختان بیشمارِ بید مزین شده بود و عطر یاس سفید در جای جایش به مشام میرسید...
همان کوچه ای که از نقطه ی ابتدایش آواز خواندیم و چه چه میزدیم
همان کوچه ای که شاهد تقلب های بی ریای تو بود!
زمانی که شعری را نمیدانستی و وانمود به دانستنش میکردی.
چقدر قیافه ات دیدنی تر و دلربا تر میشد
چقدر روح انگیز بود دیدنت در آن لحظه!
و چقدر زیبا
آن لحظه ها...برای من شد..

و یادت هست..

باران در آن حوالی ... عشق بازی مارا تماشا میکرد..
انگار طاقتش طاق شده بود
شاید هم جای خودش را خالی میدید..
به چشم بهم زدنی خودش را به ما رساند ..
عجیب عطراگین بود آن‌لحظه ها
عطر یاس توام با عطر نفس خاک!
چه دل انگیز بود دویدن ما
و چه دل انگیز تر ،، پاشیدن لبخند باران توام با قطراتش برسرما"
ندیدم شیرین تر و خاستنی تر از
عاشقانه هایم با تو و باران ...
.
.
.
.
چه زیبا بود،،
نوشیدن آن لحظه ها
و چه زیباتر ،،
که تو سهم من شدی..
هانیه بابایی لاجیمی**




کلمات کلیدی :